ما رند و خراباتی و دیوانه و مستیم
پوشیده چه گوییم همینیم که هستیم
زان باده که در روز ازل قسمت ما شد
پیداست که تا شام ابد سرخوش و مستیم
دوشینه شکستیم به یک توبه دو صد جام
امروز به یک جام دو صد توبه شکستیم
یکباره ز هر سلسله پیوند بریدیم
دل تا که به زنجیر سر زلف تو بستیم
نگذشته ز سر پا به ره عشق نهادیم
برخاسته از جان به غم یار نشستیم
در نقطهی وحدت سر تسلیم نهادیم
وز دایرهی کثرت موهوم برستیم
بچهها!
کاغذی بردارید
بنویسید: کبوتر زیباست
بنویسید: کلاغ بینهایت زشت است
بنویسید: که آذر خوب است
بنویسید: که دارا فردا،
قهرمان میزاید
بنویسید: که دارا یک ...
دارد
بنویسید که آذر
بی عروسک هم
تا شب جمعهی آینده
مشقتان این باشد:
که پدر دندان دارد، اما
نان ندارد بخورد.
کاش...
کاش میشد
ادامه مطلب ...یه کیک تولد
به اندازه همه بچه های دنیا داشتم
و
اونو بینشون تقسیم میکردم.
به نظر من شادی تولد ما آدم بزرگا
فقط تو شادی آدم کوچولوها رنگ میگیره.
تولدم مبارک
پروردگار من!
... من را از هول و هراسهای دنیا و غم و اندوههای آخرت، رهایی ببخش.
و من را از شر آنان که در زمین ستم میکنند در امان بدار.
خدایا...
به که واگذارم میکنی؟
به سوی که میفرستیام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟ تا از من ببرند و روی بگردانند؛ یا به سوی غریبان و غریبهگان تا گره در ابرو بیفکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا میخواهند و خواریام را طلب میکنند؟
من به سوی دیگران دست دراز کنم؟ ...
در حالیکه خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من !
ای توشه و توان سختیهایم!
ای همدم تنهاییهایم!
ای فریادرس غمها و غصههایم!
ای ولی نعمتهایم!
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آ فرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عا قلی
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
ترانه سرا : افشین یداللهی آهنگساز : فردین خلعتبری
تنظیم کننده : فردین خلعتبری خواننده : علیرضا قربانی
زحد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان
نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را
چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل
بباید چارهای کردن کنون آن ناشکیبا را
مرا سودای بت رویان نبودی پیش از این در سر
ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را
مراد ما وصال توست از دنیی و از عقبی
وگرنه بی شما قدر ندارد دین و دنیا را
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
سخن شیرین همیگویی به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟
ای شما!
ای تمام عاشقانِ هر کجا!
از شما سئوال میکنم:
نام یک نفر غریبه را
در شمار نامهایتان اضافه میکنید؟
یک نفر که تاکنون
ردپای خویش را
لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سرودههای خویش را نمیشناخت
گرچه بارها و بارها
نام این هزار نام را
از زبان این و آن شنیده بود
یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریهی گیاه را نمیسرود
آه را نمیسرود
شعر شانههای بیپناه را
حرمت نگاه بیگناه را
و سکوت یک سلام
در میان راه را نمیسرود
نیمههای شب
نبض ماه را نمیگرفت
روزهای چهارشنبه ساعت چهار
بارها شمارههای اشتباه را نمیگرفت
ای شما!
ای تمام نامهای هر کجا!
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بیپناه میدهید؟
این دل نجیب را
این لجوج دیر باور عجیب را
در میان خویش
راه میدهید؟