من از تو راه برگشتی ندارم
تو از من نبض دنیامو گرفتی
تمام جاده هارو دوره کردم
تو قبلا رد پاهامو گرفتی
من از تو راه برگشتی ندارم
به سمت تو سرازیرم همیشه
تو میدونی اگه از من جداشی
منم که سمت تو میرم همیشه
ای همه مردم، درین جهان به چه کارید ؟
عمـر گـرانمایه را چگونـه گـذرانیـد ؟
هرچه به عالم بود اگر به کف آرید
هیـچ نـداریـد اگـر عـشـق نـداریـد
وای شما، دل به عشق اگر نسپارید،
گر به ثریا رسید هیچ نیرزید!
عشق بورزید،
دوست بدارید!
نه! نه! نه!
این هزار مرتبه گفتم: نه!
دیگر توان نمانده
توانایی
در بند بند من
از تاب رفته است
شب با تمام وحشت خود خواب رفته است
و در تمام این شب تاریک
تاریک چون تفاهم من با تو
انسان
افسانه ی مکرر اندوه و رنج را
تکرار می کند
گفتی
امیدهاست
در ناامید بودن من
اما
این ابر تیره را نم باران نبود و نیست
این ابر تیره را سر باریدن
انسان به جای آب
هرمِ سرابِ سوخته می نوشد
گلهای نو شکفته
این لاله های سرخ
گل نیست
خون رسته ز خاک است
باور کن اعتماد
از قلبهای کال
بار رحیل بسته
و مهربانی ما را
خشم و تنفر افزون
از یاد برده است
باورنمی کنی که حس پاک عاطفه در سینه مرده است؟
ادامه مطلب ...
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی
که من این واژه ها را تا صبح معنا میکنم هر شب.
ادامه مطلب ...امشب ز پشت ابرها بیرون نیامده ماه
از خانه بیرون می زنم اما آجا امشب
شاید تو می خواهی مرا در آوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب
می دانم اری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ‚ چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام آوچه ها را ‚ یک نفس هم نیست
شاید آه بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم ‚ تو آه می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ‚ بی تو ‚ تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرآنم بی ماجرا امشب