چشمی که دید روی تو گل آرزو نکرد
جانی که یافت خاک درت مشک بو نکرد
هر دل که پیش روی نکویت نباخت جان
نقد حیات صرف بوجه نکو نکرد
کس دم نزد ز دوست که مقصود در نیافت
آری، مگر بحسن وفا جستوجو نکرد
دعوت مکن به صومعه ای متقی مرا
کاین پابرهنه با سر سجاده خو نکرد
رستم به ترک کوزه جان بخش می نگفت
تا دور چرخ خاک وجودش سبو نکرد
همیشه در دنیا و آخرت سعادتمند باشی
سلام گرامی
چشمی که دید روی تو گل آرزو نکرد ...
می گفت:
در خیل گنگی ها باور دارم زخم نوری است برای رفتن، در راه ماندن، بزرگ شدن و جای گذاشتن همه "حقیر" ها... مگذاریم زخم آرام گیرد، نخواهیم زخم از پایمان درآورد...
نیستی...
علی علی