و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

مولانا

 

دمدمه‌ی این نای از دم‌های اوست
 

های و هوی روح از هیهای اوست

 

لیک داند هر که او را منظر است
کاین فغان این سری هم زان سر است

یارب این بخشش نه حد کار ماست

لطف تو لطف خفی را خود سزاست

دست گیر از دست ما، ما را بخر
پرده را بردار و پرده‌ی ما مدر

بازخر ما را از این نفس پلید

کاردش تا استخوان ما رسید

از چو ما بیچارگان، این بند سخت
که گشاید جز تو، ای سلطان بخت؟

اینچنین قفل گران را ای ودود
که تواند جز که فضل تو گشود؟

ما ز خود سوی تو گردانیم سر
چون تو از مایی به ما نزدیک‌تر

با چنین نزدیکیی دوریم دور

در چنین تاریکیی بفرست نور

این دعا هم بخشش و تعلیم توست
ور نه در گلخن گلستان از چه رست؟!

در میان خون و روده فهم و عقل!
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل

از دو‌پاره پیر، این نور روان
موج نورش می‌رود بر آسمان

گوشت‌پاره که زبان آمد ازو
می‌رود سیلاب حکمت جو به جو

ای دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو

نظرات 2 + ارسال نظر
قاصدک سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 11:55 http://sobhantalabe.blogfa.com

سلام مهربون
چطوره اینو به فال نیک بگیریمو باهم دوست شیم؟خوبه؟
من هنوز فرصت نکردم وبتو بخونم. میام سر می زنم
موفق باشی

وارش... شنبه 20 آذر 1389 ساعت 00:58 http://andeeshebehrghan.blogsky.com/

سلام

عاشورا حیرتکده عقل
و جولانگاه عشق است
می باید مرد ره عشق باشی تا بفهمی و بدانی حق با حسین است و بگذری از خود تا برسی به کاروان عاشوراییان...

علی علی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد