مارا گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن به خیالیست که دیدن نگذارند
صد شربت شیرین ز لبت خسته دلان
نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند
گتم شنود مژدهی دشنام تو گوشم
آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند
بشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خاک بریزند و طپیدن نگذارند
دلشد ز تو صد پاره و فریاد که این قوم
نعره زدن و جامه دریدن نگذارند
مگریز کمال از سر زلفش که در این دام
مرغی که در افتاد پریدن نگذارند