من" ارگ بم" و خشت به خشتم متلاشی
تو "نقش جهان هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگی ها
از آه زیاد است ،نه از خوردن آشی
از تنگ پریدیم به امید رهایی
ناکام تقلایی... و بیهوده تلاشی...
یک بار شده برجگرم زخم نکاری ؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونه ی سرخابی ات افتاد خراشی
از شوق هم آغوشی.... و از حسرت دیدار .....
بایست بمیریم چه باشی.... چه نباشی
عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قر آن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است
چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟.....
فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟