و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

و القلم ...

پس اى بندگان خدا از خدا بترسید مانند ترسیدن خردمندى که فکر و اندیشه دل او را مشغول ساخته است.

حسین منزوی

زنی که غم سبدهای بهانه می­برد پیشش   

که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون 

زنی با شعرهای همچنان از عشق ناگفته  

زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن

زنی کز عشق می­میرد ولی با حجب می­گوید

نشان از عشق در من نیست می­بینید اینک من!

من را به غیر عشق به نامی صدا مکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزل­های من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فقنه و بلوا به پا مکن

من در کنار توست اگر چشم واکنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده­ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبایی­ات شود

تنها به وصف آینه­ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه­های بدش اعتنا نکن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد