زنی که غم سبدهای بهانه میبرد پیشش
که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون
زنی با شعرهای همچنان از عشق ناگفته
زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن
زنی کز عشق میمیرد ولی با حجب میگوید
نشان از عشق در من نیست میبینید اینک من!
من را به غیر عشق به نامی صدا مکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
موهات را ببند دلم را تکان نده
در من دوباره فقنه و بلوا به پا مکن
من در کنار توست اگر چشم واکنی
خود را اسیر پیچ و خم جادهها نکن
بگذار شهر سرخوش زیباییات شود
تنها به وصف آینهها اکتفا نکن
امشب برای ماندنمان استخاره کن
اما به آیههای بدش اعتنا نکن